۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

مردسالاری مدرن در زنان

نمونه اول: ببین مریم جون از اول زندگیت بخوای اینطوری کار کنی و خرج خونه رو بدی شوهرت بد عادت میشه. بذار یاد بگیره که خرج خونه با مرد خونه است. حالا بعد چند سال اگه هم خواستی برو تفریحی کار کن. پولت رو هم نگهدار برای خودت، طلا بخر، سفر برو. اما هیچ وقت نگذار که شوهرت یادش بره که مسئولیت خونه با اونه.

نمونه دوم: پسرم زنها ضعیفند. نباید بهشون زور بگی. نباید مثل پدرت باشی. با زن مهربون باش. زن به یه تکیه گاه احتیاج داره. باید پشت و پناه زنت باشی. نه اینکه فقط از نظر مالی، باید از همه نظر حمایتش کنی

نمونه سوم: شوهر مریم رو دیدی؟ خیلی ماسته. یعنی رو حرف مریم حرف نمی زنه. انقدر بدم میاد از این مردهای زن ذلیل. بابا مرد باید محکم باشه. جذبه داشته باشه.

نمونه چهارم: انقدر بدم میاد مردها دماغشون رو عمل می کنند. بابا مرد هم مردهای قدیم. حالا که دیگه ابرو هم برمیدارن. پسره می خواست بره دماغش رو عمل کنه. گفتم به خدا باهات به هم می زنم. آخه مرد باید قیافه اش مردونه باشه

نمونه پنجم: اشتباه خودت بوده مریم جون. من از روز اول به شوهرم رو ندادم. هرچی در آوردم گذاشتم بانک، بگذار بفهمه کی به کیه. اینکه مردهای جدید تو خونه ظرف می شورن یا غذا درست می کنند معنیش این نیست که باید بقیه وظایفشون رو فراموش کنند.

نمونه ششم: مریم جون نامزدم شب اول چنان بهم حمله کرد خشکم زده بود. خیلی هاته. گفتم خدارو شکر، من اصلا از اون بی بخارها دوست ندارم

نمونه هفتم: خوشم اومد، دیدی چه محکم حرف زد. مرد باید محکم باشه. وگرنه چطوری می خواد یه عمر زندگی رو بچرخونه. اون لحظه یه کم بهم برخورد، اما واقعیتش ته دلم خوشم اومد.

نمونه هشتم: نمیدونم والا مریم جون، همه چیزش به دلم نشسته. اما یه مشکلاتی هم داره. یه کم ماسته. مرد باید یه کم جسور باشه. گاهی الکی ناز می کنم می گم الان نمی خوام، خسته ام، حرف از دهن من در نیومده خوابش برده

نمونه نهم: بابا مریم که دیگه خیلی باحاله. یعنی رو سر شوهره سواره ها. کهنه بچه اش رو هم شوهرش عوض می کنه. نه بابا چه شانسی، من که اصلا از مرد زی ذی خوشم نیماد


نمونه دهم: هشت ساله دارم یه بند کار می کنم. واقعا خسته شدم. به شوهرم گفتم من می خوام یه چند سال استراحت کنم. واقعا هم زن نمی تونه مثل مرد سی چهل سال اونطوری کار کنه

نمونه یازدهم...........

مروج واقعی مردسالاری در جامعه چه کسی است؟ چه کسی از مرد انتظار مرد بودن دارد؟ و چه کسی به پسر خود مرد بودن را یاد می دهد؟ 





۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

بر مرگ ستار مرثیه نمی خوانیم

چهل روز پیش اعضای شبکه های اجتماعی تصویر مردی را به دوش کشیده و مرثیه خواندند که پیشتر هرگز او را نمی شناختند. جوانی بلند قامت و قوی، در کنار مادری پیر، یک عکس یادگاری، چشمانی که لبخند و اندوه را یکجا دارند. مردی که دیروز بود، امروز نیست. نویسنده ای که برای دل پردردش می نوشت و هفت هشت خواننده ای که ما جزو آن نبودیم، برای پیرزنی می نوشت که روی مقوا مرد، برای ستوده ها، برای بوسه های بر دست بتان حتا، برای همه آن دردها که در اخبار شبانگاه و نماز صبحگاه می شنید و دلش. ستار قوی هیکل نازک دل بود. و چهل روز پیش مادر پیر پیکر و ما تصویرش را بر دوش کشیدیم، ستار قربانی سینه ی ستبر و دل نازکش شد.
ستار فقط ستار نبود، نماینده کارگرانی بود که غمی در سینه دارند بالاتر از غم نان. صدای کسانی بود که صدایشان شنیده نمی شود. کسانی که حبس و بازداشتشان سرفصل اخبار نیست. ستار با آن وبلاگ و 7 خواننده اش خطرناک تر از هر آشوب و تهدید  برای حکومتی که چماق را جایگزین کلام کرده است. ستار نماینده شهروندانی بود که روزنامه هایشان را نمی شود بست، دفاترشان را نمی شود پلمب کرد، احزابشان را نمی شود پاشاند، ستار آن چیزی بود که نباید می شد. ستار تکثیر آن درد پنهان دلهای مردمان عادی بود. و ستار تکثیر شدنی بود. و ستار تاریخ شد.
چهل روز از آن تاریخ گذشت و امروز نظاره گر مادری هستیم که بر مرگ فرزندش مرثیه نمی خواند، مادری که اشک نمی ریزد، مادری که سلام می کند به مادران همه آنها که بی گناه زیر همین خاک خوابیده اند. مادری که در میان خاک و غم خدا را جستجو می کند. خدا، کجایی ببینی؟ خواهری که سر فراز می کند و می گوید در راه ایران رفت راه دوری نیست.
بر مرگ ستار مرثیه نمی خوانیم. ستار مظلوم نبود،ستار بزرگ نبود، خاموش نبود، ترس نبود، ستار تنها یک شهروند بود، ستار، رویش ناگزیر جوانه بود.