۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

خاتمی، بی دلیل


هرچی می گردم هیچ دلیلی پیدا نمی کنم که بهت رای بدم سید. هرچی فکر می کنم هیچ راهی وجود نداره که حتا بخوام ازت دعوت کنم که نامزد بشی. هرچی سر در گذشته ها می کنم جز دلخوری ازت پیدا نمی کنم.

می دونم ماها که دوره تو رفتیم دانشگاه خیلی بهت مدیونیم، خیلی کارها کردیم که اون روزها نمی فهمیدیم کی داره هزینه اش رو می ده. اما بی تعارف بگم، خیلی هم توقع داشتیم که نشد. خیلی کارها میشد بشه، نشد. نمی دونم چی بود و چطوری برای دانشجوهای این سالها تعریف کنم، نمی دونم اینها چی کار می کنند، اما می دونم که ما اون روزها خیلی ازت طلب داشتیم. روزهای بی چیزی و بی آزادی و بی حاصل... نمی دونم اون روزهای بی چیزی و بی آزادی و بی حاصل چطوری میشه که تو ذهنم یه برقی می اندازه هروقت بهش فکر می کنم.

 چند ماه آخر دانشجویی ما خورد به چند ماه آخر دوره تو، نوریان گفت از این آخرین ماه ها استفاده کنین، همه مون رفتنی هستیم. دانشجو بودیم، کله مون داغ بود، باور نکردیم. پوزخند زدیم که معین میاد، بهتر میشه. بدتر که نمیشه. خاتمی که کاری نکرد. معین میاد. چیزی برای از دست دادن نداریم.

ببین آقای خاتمی، ما یه روزی دوستت داشتیم، یه روزی یه سید بود و یه ایران، نشد. حالا بی تعارف بگم، هنوز هم دوستت داریم،  اما ترسیدیم، حرف از بخشش زدی اشک ریختیم،  رای دادی گریه کردیم، خاله ام میگه کارهای خاتمی دل آدم رو می شکنه. دلخوریم یه جورایی. حالا با این همه دلخوری بیای چی کار کنی؟

نه که فقط به شما بگم ها سید، به خودشون هم گفتم، گفتم بابا مگه شما ها مبارز نمی خواین؟ مگه شما قهرمان رو شهید یا دربند نمی خواین؟ مگه میز مذاکره رو میدون جنگ نمی خواین؟ دست از سر این سید ما بردارین. بابا من مخالفم، ما رهبر سازش گر نمی خوایم، رهبر تو زندانش خوبه، مبارز تو حصرش خوبه. بیرون که باشه یعنی خیانت کرده. بابا لامصب ها، آخه پیر مرد برای هر قدمی که برداره باید با یه لشکر آدم و یه بیت و یه سپاه بجنگه، چی کار کنه که آخر نگین هیچ کاری نکرد؟؟

سید یادته وقتی می خواستی بری شرق گفت به مردم چی بگیم؟ گفتی بگین شاه رفت... حالا می خوای برگردی چی کار کنی؟ یه روزنامه اضافه بهمون می دی؟ دو تا سایت رو باز می کنی؟ چهارتا دانشجو رو از زندان درمی آری با همه اعتبار و آبروت؟ میشه از موافق و منتقد و مخالف خبرنگار بسازی؟ یعنی می شه برگردی؟ میشه باز ما تو روت فریاد بزنیم، میشه باز تو دانشگاه تجمع بگذاریم، میشه باز تریبون آزاد بگذاریم، میشه باز حرف بزنیم اما زندان نریم؟ میشه امضا جمع کنیم؟ یعنی میشه برگردی سید؟

خلاصه که باهات خیلی حرف داریم سید. اما فعلا، همینطوری بی دلیل، بی دلیل و با امید، روی رای من و خاله ام حساب کن. اما بدون که باهات خیلی حرف داریم.