۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

تجربه های خشونت 4، مردان منطقی

هیچ مردی بیخودی زنش را نمی زند. هیچ مردی الکی به زن شک نمی کند. هیچ مردی بی دلیل پیامهای شخصی همسرش را نمی خواند. هیچ مردی بی جهت به زنش نمی گوید کجا بودی.

مردان مدرن، تحصیل کرده و منطقی بی دلیل کاری را نمی کنند. آنها آنقدر برای خود و همسرشان ارزش و احترام قائل هستند که در مورد مسائل با هم صحبت کنند. این دسته از مردان بعد از آزار زن برای عذرخواهی گردنبند طلا نمی خرند، صبر هم نمی کنند تا مساله به فراموشی سپرده شود. این مردان مدرن به گفتگو اعتقاد دارند و می خواهند مسائل را در زمان آرامش و صلح حل کنند. گاه به حقیقت از کرده خود پشیمان می شوند و به دنبال راهی برای حل مشکل هستند.

خیلی کارها و رفتارها که از دید شوهرم اصلا خشونت نبود. گرفتن دست من و یا هل دادن من از سر راهش در موقع دعوا عکس العمل طبیعی هر انسانی موقع دعواست! کوبیدن دستش به سینه ام برای تاکید نکات ضروری جزو بحث است. بلند کردن انگشت اشاره نزدیک به چشمان من زبان بدن است برای گفتگو. قهر و تنبیه و تهدید از طرف او جزئی از رابطه است. اما کارهایی هم وجود داشت که مصداق بارز خشونت بود، کشیدن موها، کتک زدن، گفتن گلویم و چسباندن به دیوار، فشار دادن بازویم برای اینکه دیگر حرف نزنم، رفتارهایی بود که گاهی داوطلبانه و گاهی به اصرار من می پذیرفت که رفتارهای خشنی هستند. بعد با هم صحبت می کردیم و قول می داد که دیگر هرگز آن رفتار تکرار نشود.

البته برای عدم تکرار آن رفتار شروطی هم وجود داشت. وقتی می گفتم من تابه حال از کسی کتک نخورده ام می گفت من هم تا به حال کسی را کتک نزده ام. اگر تو چنین رفتاری نکنی من به این حد از عصبانیت نمی رسم که دست روی تو بلند کنم. وقتی به دفاع از خودم می پرداختم و ضربات او را بر تنم جواب می دادم می گفت من تو را کتک نمی زنم، ما کتک کاری می کنیم. تو هم می زنی. اگر تو نزنی من ادامه نمی دهم. گاهی هم نیازی به این حرفها نبود، وقتی موهایم را کف خانه پیدا میکرد، یا متوجه درد زیاد من میشد، خودش برای عذرخواهی پیش میامد. البته همیشه گوشزد می کرد که از کدام رفتار من چنان رنجیده شده که چنین عملی انجام داده. وگرنه خودش مرض ندارد که الکی دست روی کسی بلند کند... خلاصه اینکه شوهر من از دسته مردان منطقی و مدرنی بود که اهل گفتگو و مباحثه هستند و اعتقاد دارند همه مسائل قابل حل هستند و حتا تقصیر خود را هم می پذیرند.

هرچند این دسته از مردان مایلند مشکل را حل کنند و از برخورد های خشن و غیر انسانی خود بیزارند، اما حل مشکل را نه در خود بلکه در زن می بینند. این گفت و گوها هرگز آنها را برای شرکت در جلسات مشاوره روانشناسی متقاعد نمی کند. هرگز به دنبال یافتن ریشه این رفتار و حل آن نیستند. مقصر حتا قبل از آغاز گفتگو مشخص است و راه حل هم واضح و منطقی. اگر رفتارهای عصبانی کننده حذف شود مرد هرگز عصبانی نمی شود!

این مردان منطقیِ و اهل گفتگو، حتا بیشتر و توهین آمیز تر از مردان سنتی سعی می کنند زن را از یک انسان به یک عروسک بدل کنند که در زمان مناسب! حرف مناسب! بزند، لباس مناسب! بر تنش باشد، در زمان مناسب! و با دوستان مناسب! رفت و آمد کند، و نهایتا در زمان مناسب! تمکین کند. و اگر این شرایط فراهم شود این دسته از مردان هرگز دست روی زن بلند نمی کنند. اما اگر شرایط فراهم نشود...

۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

خاتمی، بی دلیل


هرچی می گردم هیچ دلیلی پیدا نمی کنم که بهت رای بدم سید. هرچی فکر می کنم هیچ راهی وجود نداره که حتا بخوام ازت دعوت کنم که نامزد بشی. هرچی سر در گذشته ها می کنم جز دلخوری ازت پیدا نمی کنم.

می دونم ماها که دوره تو رفتیم دانشگاه خیلی بهت مدیونیم، خیلی کارها کردیم که اون روزها نمی فهمیدیم کی داره هزینه اش رو می ده. اما بی تعارف بگم، خیلی هم توقع داشتیم که نشد. خیلی کارها میشد بشه، نشد. نمی دونم چی بود و چطوری برای دانشجوهای این سالها تعریف کنم، نمی دونم اینها چی کار می کنند، اما می دونم که ما اون روزها خیلی ازت طلب داشتیم. روزهای بی چیزی و بی آزادی و بی حاصل... نمی دونم اون روزهای بی چیزی و بی آزادی و بی حاصل چطوری میشه که تو ذهنم یه برقی می اندازه هروقت بهش فکر می کنم.

 چند ماه آخر دانشجویی ما خورد به چند ماه آخر دوره تو، نوریان گفت از این آخرین ماه ها استفاده کنین، همه مون رفتنی هستیم. دانشجو بودیم، کله مون داغ بود، باور نکردیم. پوزخند زدیم که معین میاد، بهتر میشه. بدتر که نمیشه. خاتمی که کاری نکرد. معین میاد. چیزی برای از دست دادن نداریم.

ببین آقای خاتمی، ما یه روزی دوستت داشتیم، یه روزی یه سید بود و یه ایران، نشد. حالا بی تعارف بگم، هنوز هم دوستت داریم،  اما ترسیدیم، حرف از بخشش زدی اشک ریختیم،  رای دادی گریه کردیم، خاله ام میگه کارهای خاتمی دل آدم رو می شکنه. دلخوریم یه جورایی. حالا با این همه دلخوری بیای چی کار کنی؟

نه که فقط به شما بگم ها سید، به خودشون هم گفتم، گفتم بابا مگه شما ها مبارز نمی خواین؟ مگه شما قهرمان رو شهید یا دربند نمی خواین؟ مگه میز مذاکره رو میدون جنگ نمی خواین؟ دست از سر این سید ما بردارین. بابا من مخالفم، ما رهبر سازش گر نمی خوایم، رهبر تو زندانش خوبه، مبارز تو حصرش خوبه. بیرون که باشه یعنی خیانت کرده. بابا لامصب ها، آخه پیر مرد برای هر قدمی که برداره باید با یه لشکر آدم و یه بیت و یه سپاه بجنگه، چی کار کنه که آخر نگین هیچ کاری نکرد؟؟

سید یادته وقتی می خواستی بری شرق گفت به مردم چی بگیم؟ گفتی بگین شاه رفت... حالا می خوای برگردی چی کار کنی؟ یه روزنامه اضافه بهمون می دی؟ دو تا سایت رو باز می کنی؟ چهارتا دانشجو رو از زندان درمی آری با همه اعتبار و آبروت؟ میشه از موافق و منتقد و مخالف خبرنگار بسازی؟ یعنی می شه برگردی؟ میشه باز ما تو روت فریاد بزنیم، میشه باز تو دانشگاه تجمع بگذاریم، میشه باز تریبون آزاد بگذاریم، میشه باز حرف بزنیم اما زندان نریم؟ میشه امضا جمع کنیم؟ یعنی میشه برگردی سید؟

خلاصه که باهات خیلی حرف داریم سید. اما فعلا، همینطوری بی دلیل، بی دلیل و با امید، روی رای من و خاله ام حساب کن. اما بدون که باهات خیلی حرف داریم. 

۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

تجربه های خشونت 2، کنترل، اولین نشانه خشونت

کدام زنی است که از مرد زن ذلیل، ماست، شل و ول، بی غیرت، بی تفاوت ... خوشش بیاید؟

پیشتر، قبل از آن ازدواج عاشقانه، به تناسب دانشگاه و رشته ای که انتخاب کرده بودم و همچنین فعالیت‌های فرهنگی مردهای زیادی اطرافم بودند. مرد برای من نه موجودی عجیب بود و نه دست نیافتنی. اما انتخاب میان آن‌ها کار ساده‌ای نبود. پیدا کردن یک مرد واقعی با معیارهای من مشکل شده بود، معیارهایی که بیشتر از قیصر الگو می‌گرفت تا واقعیت. با وجود اینکه در خانه مان مادرم حقوقی برابر داشت و پدر بی مشورت مادر و مادر بی مشورت پدر تصمیمی نمی گرفت، باز فکر می کردم مرد باید کمی غیرتی باشد، مرد باید محکم باشد. مرد باید تکیه گاه باشد.

اگر در اوائل رابطه مردی از من نمی پرسید کجا بودی، کجا می روی، فلانی کیست، این لباس را نپوش... آن مرد را بی تفاوت می پنداشتم و فکر می کردم احساسی به من ندارد. برعکس اگر کسی این نشانه ها را بروز می داد آن را نشانه احساس و عشق تعبیر می کردم و فکر می کردم که "طرف" دارد به این رابطه جدی فکر می کند. این طرز فکر تا جایی پیش می رفت که خودم طرف مقابل را تشویق به غیرتی بودن و اعمال کنترل می کردم. مثلا می گفتم تو اگر برایت مهم بود دیروز می پرسیدی من کجا بودم!!! و بدین ترتیب خودم این روش غلط را برای ابراز عشق آموزش می دادم.

البته هنوز هم که به گذشته برمی گردم می بینم که فکر من چندان بیراه نبود. بودند مردانی که ابتدا خود را به این مسائل بی علاقه نشان می دادند و حتا این بی خیالی را نشانه روشن فکری خود می دانستند. اما به محض اینکه رابطه پیش می رفت و علاقه بوجود میامد رفتارشان عوض می شد. به خودم حق می دهم که این نشانه ها را علامت عشق، احساس و تعلق خاطر به حساب بیاورم.

اما هیچ وقت فکر نمی کردم همین نشانه های عشق و غیرت در زندگی چقدر می تواند آزار دهنده باشند. چقدر می توانند تحقیر کننده باشند. من خودم اعتقاد داشتم که هر فردی بعد از پیمان زناشویی موظف به قبول بعضی تعهد هاست و این تعهدها شاید محدودیت هایی ایجاد کند مثلا در نوع ارتباطات با جنس مخالف، که هر دوطرف بعد ازانتخاب زندگی زناشویی آگاهانه به آن تن می دهند. ارتباطات من با اطرافیانم هم شکل تازه ای به خود گرفت، اما محدودیت هایی که بر خودم اعمال می کردم از این فراتر رفت. شاید به نظر بعضی ها بیاید که پذیرش این محدودیت ها پذیرش کنترل است، محدودیت‌هایی که مرد هرگز خود را ملزم به رعایت آن‌ها نمی کند. اما انگار ناخودآگاه من می خواست با شناختی که از این مرد غیرماست و غیر ببو دارد جلوی هر احتمالی برای دلخوری و اعتراض را بگیرد تا آغاز زندگی مشترک بی دردسرتر باشد و این آغاز خوب انجام خوبی را رقم بزند

من از درک این نکته غافل بودم که این محدودیت ها هیچ انتهایی ندارند و تا زمانی که من عقب نشینی کنم مرد خوش غیرت جلوتر خواهد آمد. محدودیت های من در زندگی زناشویی تا جایی پیش رفت که ارتباط ساده من با دوستان دخترم محل سوال شد و لباسی که یک سال زیبا بود سال بعد ناجورمی شد. مساله از این هم فراتر رفت و به هر برنامه و جلسه ای که تنها در آن شرکت می کردم انگی زده می شد تا من قانع شده آن جلسه را ترک کنم و یا قانع نشده برای شادی دل همسرم هم که شده از آن فعالیت دست بکشم. آخرین حربه گاهی به خاطر من نرو بود...
جالب اینجاست که من در کنار همه این محدودیت ها و کنترل ها می بایست زنی اجتماعی و قوی باشم، در فعالیت های فرهنگی در کنار همسرم ظاهر شوم، پشت او باشم و در ارتباطات خانوادگی شمع مجلس باشم و خوب چای و شام هم که با زن است!

کار تا بدانجا رسید که پسورد ایمیل ها و شبکه های اجتماعی من باید در اختیار او قرار می گرفت، و اگر من امتناع می کردم "مگه می خوای چی کار کنی که می ترسی پسوردت رو به من بدی؟". واقعیت این بود که لازم نبود من کاری بکنم. باید برای امیلی که از خواهرم می گرفتم، یا تبریک سال نو از دوستی قدیمی که در کشوری دیگر زندگی می کرد جواب پس می دادم. تمام لیست دوستان من در فیس بوک به تدریج به لیست او اضافه شدند تا مبادا کسی از نظر دور بماند. این کنترل ها را پایانی نبود. به راستی هم مگر می شود یک زن را در بند کرد؟ مردان این نکته را خوب می دانند، برای همین است که کنترل هیچ وقت کافی نیست و همیشه چیزی از قلم می‌افتد که دیر یا زود باید به لیست اضافه شود.

افسوس که 7 سال طول کشید تا من متوجه بشوم تبدیل به یک عروسک شده ام در دستان مردی که ساز عشق می زند. در تمام این 7 سال فکر می کردم من از روی اختیار خیلی کارها را نکرده ام، فعالیت هایم را کنار گذاشته ام، از روی اختیار رابطه ام را با تمامی دوستانم قطع کرده ام، و از روی اختیار پسورد هایم را به کسی داده ام تا بتواند بر خصوصی ترین بخش زندگی من احاطه داشته باشد. در واقع هم همسرم هرگز برای انجام هیچ یک از این کارها متوصل به زور نشد، بلکه این من بودم که همیشه "قانع" شدم بی آنکه بدانم بهای حفظ این رابطه انسانیت من بود.




۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه

تجربه های خشونت 1: زنان کتک خورده را تحقیر نکنید


مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، یکی از متن های مجموعه ای است با نام «تجربه های خشونت» که توسط آهو شکرایی به نگارش درآمده و به تدریج آن را در مدرسه فمینیستی منتشر خواهیم کرد. مجموعه «تجربه های خشونت»، حاصل گفتگوهای طولانی آهو شکرایی با برخی از زنانی است که به علت خشونت خانگی درخواست طلاق کرده بودند. اولین متن این مجموعه را تحت عنوان «زنان کتک خورده را تحقیر نکنید» در زیر می خوانید:


نه، خواهش می کنم قضاوت نکنید.
من هم وقتی جوان تر بودم و در سن نوجوانی، دنیا طور دیگری بود. هیچ چیز غیر ممکن نبود، آینده روشن بود و من قهرمان این آینده و ستاره درخشانی بودم که سرمشق زندگی اطرافیانش می شد. قدرت ام بی حد بود و توان مقاومت ام در برابر مشکلات ستودنی و چیزی نبود در جهان که بتواند این غرور و افتخار را بشکند. حالا گاهی که به آن روزها فکر می کنم دلم برای خودم تنگ می شود.

مادرم می گفت تو زیادی مغروری، خاله می گفت تو یک زن قوی هستی. پدر می گفت تو از مرد هیچ کم نداری، نه از هوش و ذکاوت و نه از شرافت و غیرت و انسانیت. پدر همیشه می گفت تفاوت مرد و زن تنها در قدرت جسمی آنهاست، بنابراین به عنوان یک انسان هرگز نباید خود را کمتر از مرد احساس کنی.

خواهش می کنم قضاوت نکنید.  
من برای فهمیدن اینکه چه چیزی خشونت است، برای فهمیدن اینکه کتک خوردن زن از همسرش مصداق تجاوز است، نیازی به آموزش و توجیه نداشتم. در خانواده ای بزرگ شده بودم که هرگز کتک خوردن کسی را به چشم ندیده بودم. بلندترین فریادی که شنیدم از مربی شنایم بود در پنج سالگی درحالیکه وسط آب در قسمت عمیق شنا می کردم، او فریاد زد: «پا بزن»، و من دیگر هرگز به کلاس شنا نرفتم.

خواهش می کنم قضاوت نکنید.
اگر ترس از قضاوت نبود، اگر ترس از تحقیر نبود، شاید این درد را با کسی قسمت می کردم. شاید این شجاعت را می یافتم که بایستم، مقاومت کنم، و شاید کسی کمک ام می کرد. اگر این همه تنها نبودم، شاید هفت سال نمی ماندم.

نمی دانم چطور است که زنان کتک خورده این خشونت را تحقیر خود می پندارند و نه تحقیر مرد. من امروز اعتراف می کنم که من، با همه قدرت و غرور خود، هفت سال کتک، قهر، کنترل، و در مجموع هفت سال خشونت را از ترس تحقیر و قضاوت دیگران تحمل کردم. حالا فکر می کنم که ای کاش در این هفت سال با کسی حرف زده بودم، کمک طلبیده بودم و ای کاش زنها آنقدر زنان کتک خورده را تحقیر نمی کردند.

از حالا می خواهم داستان این هفت سال را مو به مو شرح دهم، برای زنانی که می ترسند؛ برای زنانی که منتظرند؛ برای زنانی که یک روز خودم قضاوتشان می کردم. و امروز به همه آن زنان می گویم که من شما را تحقیر نمی کنم.