۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

خاتمی چی

خاتمی، پدر جان، ما را شاید خوب نشناسی. به ما می گفتند خاتمی چی. هر جا نشستیم تو را به حق پدر اصلاحات ایران دانستیم. هر جا سخن گفتیم تو را پدر فرهنگ گفتمان خواندیم. هر جا پرسیدند تو را صدای خود خواندیم. اینطور شد که به ما گفتند خاتمی چی.


پدر جان ما را شاید خوب نشناسی. ما همانها هستیم که هر که هر چه از تو گفت بی پاسخ نگذاشتیم. رگ های گردنمان را چون پسری برای پدر پرخون کردیم که رویمان زرد نشود. گفتی انتخابات رقابتی و نشد، گفتیم با جنگ که چیزی حل نمی شود. گفتی موسوی به جای من و نشد، گفتیم مهم ایستادگی است بر سر خواسته های برحقمان. گفتی بخشش رهبری، گفتیم پدرمان بزرگوار است. گفتی آزادی زندان سیاسی در ازای شرکت در انتخابات، گفتیم اگر رای ما حتا به قیمت آزادی یک زندانی باشد، به روی چشم پدر. اینطور شد که به ما گفتند خاتمی چی.


گفتی رای نمی دهیم و دادی... نفس خاتمی چی ها در سینه حبس شد. همه سرگردان، همه منتظر، همه چون فرزندی که پدرش زیر تیغ جراح، همه در انتظار تکذیب. همه سکوت. و حالا همه اشک. و حالا به آنها که امروز اشک ریختند، هنوز می گویند خاتمی چی...


پدر جان امروز می فهمم که اشک یتیم فقط از فقدان پدر نیست، بلکه از ترس است. ترس بی قیم شدن، ترس آینده، ترس تاریکی. ترس فردا. و ما از خود می پرسیم اصلاحات بی خاتمی چه می شود؟ و ما می گوییم پدر اصلاحات ایران، پدر همه خواسته های مشروع جوانان ایران، قیم فرهنگ گفتمان، از زیر تیغ جراح در آ و حرف بزن. چیزی بگو. هرچه که باشد. بگو که جانی نجات دادی، بگو که هواداران گفتمانت را از حبس و حصر بیرون کشیدی. بگو که قیمت مهری که در شناسنامه ات خورد بالاتر از آنهمه الله و اکبر بود. پدر جان چیزی بگو، هرچه که باشد. و ما خواهیم ایستاد. به حرمت پدری ات. و اینطور است که فردا هم به ما خواهند گفت خاتمی چی...